سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که دو مرد را نزد او آوردند که از مال خدا دزدى کرده بودند : یکى از آن دو بنده بود از بیت المال مسلمانان ، و دیگرى در ملک مردمان . فرمود : ] امّا آن یکى از مال خداست و حدّى بر او نیست چه مال خدا برخى از مال خدا را خورده ، و امّا دیگرى بر او حدّ جارى است و دست او را برید . [نهج البلاغه]
خوشه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» چگونه میتوانم؟

پلکهای خسته ام را روی هم بگذارم هنگامی که حتی ماهی ها هم انتظار آمدنت را میکشند.

چگونه میتوانم واج واج حرفهای تنهایی را بنویسم هنگامی که حتی قلم نوشته هایم هم میداند که تو نیستی.

چگونه میتوانم سکوت را بشکنم وقتی که دیگر حتی صدای مهربانت را فراموش کردهام.

دیگر شکست هام مثل یاس های خم شده از دیوار .

بی تابم بی تاب و خسته مثل همان مرغ عشق های اسیر در قفس همسایه.

دیگر برای همیشه سکوت نوشته هایم را تنها میگذارم .

دیگر برای آسمان تنهایی هایم ستاره تو را دعوت نخواهم کرد .

دیگر از مهتاب چیزی نمی نویسم.

وقتی آمدی به دفتر نیلوفری ام سری بزن


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا لک ( یکشنبه 86/8/27 :: ساعت 5:21 عصر )

»» وقتی رفتی

ستاره ها هم آسمان تنهایی مرا ترک کردهاند.
مهتاب نیست و شبها عجب سرد و خاکستری اند.
برای رفتنت هر چه واژه هخا را صمیمی مینوشتم باز هم فاصله بود.
بدون صدا تمام مرا ترک کردی و روزهایم را در غروبی رها کردی و زفتی بعد تو دیگر هیچ نگفتم .

سطرها دیگر فاصله را ترک نمیکنند و تنها واژه های مهربانی را میخواهند که در توشه نوشتههایم پیدا نمیشود!
شب است و تاریکی را برای رفتنت دوست دارم.
تنها تو را برای شب های نوشته هایم نمیخواهم برای آسمان تو را دعوت میکنم تا ستاره ها را بشماری .
وشاید ستاره مرا پیدا کنی.
رفتی ولی برای رفتنت هیچ فکری برای قلب خسته دخترک اتاق تنهایی نکردی.
ومیدانم که صدایت شکسته خواهد شد در یک شب سرد و خاکستری.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا لک ( یکشنبه 86/8/27 :: ساعت 4:41 عصر )

»» نامه ای به امام رضا(ع)

باز هم در سحرهای سکوت و تنهایی و بی صدایی دلم یاد قلم کرد و نوشتن برای آقایم.
همان آقایی که از اعماق وجودم دوستش دارم. میخواهم حرفهایی را برایت بنویسم که مدت هاست بر روی دلم سنگینی میکند .
همان حرف هایی که در نیمه شبهای تنهایی میزنم.


آقای من هنگامی که در حرم پراز نورت گام برمیداشتم غرق در نور حضور مهربانت می شدم و یاد حرم خواهر عزیزت میافتادم و سلام میدادم
و در این هنگام صدایی آشنا در خیایان احساسمپیچیده شده است .
ولی هر چه کبوتر آرام فکرم را پرواز میدهم نمیتواند واج آشنایی از همان صدا راپیدا کند همان صدایی که اولین بار از اعماق حرم زیبایت شنیدم دلم باز پر میکشد.http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/143.gif

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا لک ( یکشنبه 86/8/27 :: ساعت 4:12 عصر )

»» آخرین فرصت دعا!

وقتی ابر صمیمی می شود و با آسمان پیوند باران می بندد
من با یک واج صمیمی زیر باران نگاهها تو را صدا می کنم.
وقتی نیمه شب ها در خلوت دعاهایم اشک می ریزم
زیر باران پلک هایم تو را دعا می کنم.
وقتی از رطوبت صداها ی نمناک دیگران خیس می شوم آنگاه احساس می کنم
تو تنها آشیانه ی آشنا ی دلم هستی! شاید این فرصت آخر باشد.
شاید این آخرین باران ستاره ها باشد که سزاوار آمدن برای قدم های تو هستند.

بگو از کدام آسمان طلوع می کنی؟
که خودم را از هیچ برهانم و تنها واژه ی آمدنت را بر روی سطر های دفتر نیلوفری ام هک کنم.
شاید این فرصت آخر باشد!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا لک ( شنبه 86/8/26 :: ساعت 2:9 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

چگونه میتوانم؟
وقتی رفتی
نامه ای به امام رضا(ع)
آخرین فرصت دعا!

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 25995
» درباره من

خوشه
زهرا لک
برایم نقطه بودی و سطر، خط بودی و یک دفتر که تمام سطر هایش را برایت نوشته بودم. سطرهایی که سراغش را از نیمه شب های تنهایی می توان گرفت.

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب