باز هم در سحرهای سکوت و تنهایی و بی صدایی دلم یاد قلم کرد و نوشتن برای آقایم.
همان آقایی که از اعماق وجودم دوستش دارم. میخواهم حرفهایی را برایت بنویسم که مدت هاست بر روی دلم سنگینی میکند .
همان حرف هایی که در نیمه شبهای تنهایی میزنم.
آقای من هنگامی که در حرم پراز نورت گام برمیداشتم غرق در نور حضور مهربانت می شدم و یاد حرم خواهر عزیزت میافتادم و سلام میدادم
و در این هنگام صدایی آشنا در خیایان احساسمپیچیده شده است .
ولی هر چه کبوتر آرام فکرم را پرواز میدهم نمیتواند واج آشنایی از همان صدا راپیدا کند همان صدایی که اولین بار از اعماق حرم زیبایت شنیدم دلم باز پر میکشد.http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/143.gif